وقتی ما را به مجلس یزیذ بردند در اول ورود بر ما دلسوزی کردن تا اینکه مردی سرخ موی از اهل شام برخاست و اشاره به من کردو گفت:ای یزید این دختر را به من ببخش ،از ترس به دامن عمه ام زینب چسبیدم.عمه ام مرا تسکین داد و به ان شامی خطاب کرد:ای معلون تو و یزید هیچ کس اختیار چنین کاری را ندارد یزید گفت:اگر بخواهم میتوانم،زینب کبری(ع)فرمود:به خدا سوگند نمیتوانی مگر این که کفر باطنی خود را ظاهر کنی.
یزید خشمگین شد گفت:با من اینطوری سخن نگو. شامی بار دیگر حرفش را تکرار کرد ام کلثوم به ان شامی خطاب کرد:ساکت شو ای بدبخت خدا زبانت را قطع کند،چشمانت را نابینا و دستهایت را خشک و بازگشت تو را به سوی اتش جهنم گرداند اولاد انبیا خدمتگزار اولاد زنا نمیشوند هنوز سخن ان بانو تمام نشده بود که سخنش مستجاب شد.ام کلثوم گفت الحمدالله که خدا عقوبت اخرت را در دنیا نصیبت کرد.اینست سزای کسی که معترض حرمت حضرت رسالت گردد.
کتاب72 داستان از شفاعت امام حسین(ع)،ج 1،سید رضا حسینی الارزی،ص124،125